-
This is Sharif University Of Thechnology
چهارشنبه 30 فروردین 1385 21:48
vay be oon mamlekati ke shohadash ro ba foshe rakik khak kone.. vay be oon mamlekati ke shohadash ro ba zadan namoose khodesh khak kone.. vay be oon mamlekati ke shohadash ro ba bi hormati tooye ghabr part kone.. vay be oon mamlekati ke be hal namoosesh va na be hale shohadash gerye kone.. vay be oon mamlekati ke ba...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردین 1385 17:36
ولادت با سعادت پیامبر نور و رحمت، حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) بر تمامی مسلمین جهان مبارک باد.
-
and justice 4 all
چهارشنبه 23 فروردین 1385 17:31
Halls of Justice Painted Green Money Talking Power Wolves Beset Your Door Hear Them Stalking Soon You'll Please Their Appetite They Devour Hammer of Justice Crushes You Overpower The Ultimate in Vanity Exploiting Their Supremacy I Can't Believe the Things You Say I Can't Believe I Can't Believe the Price You Pay...
-
یادداشتی از زندگی
پنجشنبه 17 فروردین 1385 12:11
سلام... امروز اومدم یه چیزی بنویسم از درس و از شروع کلاسها دیدم من که هنوز شروع نکردم درس رو که بخام چیزی بنویسم. ایشالا یه دفه دیگه
-
چیست این افسانه هستی؟
دوشنبه 14 فروردین 1385 17:46
ترا با دهان حقارت دشنام میدهند چون لبانت تر به تبسم بسته است ترا با باتوم جهل میکوبند چون گیسوانت معطر از بوی رهایی است ترا در قفس خانه حبس میکنند تا کسی خود را در قرینه چشمانت گم نکند ترا سنگسار میکنند چون سنگرویان حاکم ، سنگدلان سالیان ستم هستند ترا مجرم میشمارند جرم تو زیبائیست و گاهی هم برایت شعار برابری...
-
عشق بازی ممنوع
پنجشنبه 10 فروردین 1385 19:18
محروم مان کردند، از یکدیگر، از لذت ها، از زندگی، و می گویند: حرام است... عشق بازیِ گربه ها را دیده ای؟ گربه ها هم می توانند، آزادانه، عشق بازی کنند ، و از لحظه ها لذت ببرند... ولی برای ما، حرام است... نگاه نکن،حرف نزن،لمس نکن،در آغوش نگیر،نبوس... آری، عشق بازی ممنوع، می گویند: حرام است... آری، فکر می کنند، که زن و...
-
پیشینه نوروز
یکشنبه 6 فروردین 1385 12:25
به باور زرتشت ، ماه فروردین (نخستین ماه گاهشماری خورشیدی ایرانیان) به فرهوشی (سرزندگی) اشاره دارد که دنیای مادی را در آخرین روزهای سال دچار دگرگونی میکند. بنابراین، زرتشتیان، ده-روز را برای اینکه روح نیاکان خود را شاد کنند، گرامی میدارند. ممکن است این سنت که، برخی پیش از نوروز به گورستانها میروند، ریشه در این باور...
-
چرا ۷ سین؟؟؟
چهارشنبه 2 فروردین 1385 23:20
امروز یه چیزی رو فهمیدم که خیلی ناراحتم کرد. میدونید که ۷ سین از کجا اومده؟؟ اگه نمیدونی هیچ اشکالی نداره چونکه هیچکس نمیدونه و اینرو اعراب از خودشون ابداع کردند.. ایرانیان باستان بر سر سفره نوروز ۷ شین میگذاشتند که عبارتند از: ۱-شهد ۲-شراب ۳-شیر ۴-شکر ۵-شمشاد ۶-شمع ۷-شابه(در گذشته معنی میوه را میداده) ولی پس از ورود...
-
بهاران خجسته
یکشنبه 28 اسفند 1384 19:06
باز کن پنجره چشمت را و به خورشید بگو که کسی آمده است تا بتابد امروز و بخواند قصه قصه سبز رهایی را بر شاخه خشک سلام به همه دوستان از گل عزیزتر و از آب زلالترم. و بهار در راه است ...
-
هشت کلمه برای زندگی................
سهشنبه 2 اسفند 1384 16:23
- هشت حرف... - چی؟!!!! - هفت... - من نمی فهمم! - شش... - آخه چرا...؟!!! - پنج... - بابک، تو رو خدا..! - چهار... - اونو بزار کنار تا... - سه... - تقصیرِ من نب... - دو... - من.. ،من بهش گف... - یک... - گفت طلاق گرف... صدای شلیک با ناله دلخراشی فضا را پر کرد؛ مرد چشمانِ درخشانش را بر روی هم گذاشت، قطره ای راهِ خویش را...
-
غلام قمر
شنبه 1 بهمن 1384 14:49
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر...
-
آهــــــــــــــــــــــــــــــــــــای
سهشنبه 27 دی 1384 17:29
سلام به تو که داری میخونی.....وقتی این نامه رو پیدا میکنی که من از همه چیز گذشتم .. حتی تو خیلی دلم گرفته.... میخام عقده هام رو سره یکی خالی کنم .... میرم جلوی آیینه میایستم ... خودم رو میبینم به یادت میافتم .. خیلی بی معرفتی که رفتی و دیگه بر نگشتی .. الآن دارم آهنگ مورد علاقت رو گوش میدم ... حالا دیگه تکه شیشه رو...
-
آخرین راه
سهشنبه 20 دی 1384 18:29
یه ساعتی میشد که منتظر بود...با نگاه پریشون و مضطربش اینور اونور رو می پایید..دیگه زده بود به سیم آخر .سریع رفت توی خونه و پشت میز کارش نشست.اول کمی فکر کرد و چیزای نا مفهومی زیر لب زمزمه کرد..با حالتی که گویی نتونسته به نتیجه دلخواهش برسه دستش رو طرف کشوی میز برد و کلتش رو از کشو بیرون کشید و روی شقیقه اش گذاشت...کمی...
-
پوست انداختن
دوشنبه 19 دی 1384 12:27
میلاد ظریف: پنجره را بستم. ماشینى بر روى آسفالت فرش شده خیابان رد شد. چراغ هایش خاموش بود. در زیر ملافه سفید جم خورد. نور قرمز رنگ چراغ خواب چند بار چشمک زد و خاموش شد.سرم را بر روى بالش گذاشتم. و ملافه را تا زیر گردنم کشیدم. نگاهش کردم. سینه اش در زیر ملافه بالا و پائین مى رفت. صداى رد شدن ماشینى به گوش مى رسید....