باز کن پنجره چشمت را
و به خورشید بگو
که کسی آمده است
سلام به همه دوستان از گل عزیزتر و از آب زلالترم.
و بهار در راه است ...
- هشت حرف...
- چی؟!!!!
- هفت...
- من نمی فهمم!
- شش...
- آخه چرا...؟!!!
- پنج...
- بابک، تو رو خدا..!
- چهار...
- اونو بزار کنار تا...
- سه...
- تقصیرِ من نب...
- دو...
- من.. ،من بهش گف...
- یک...
- گفت طلاق گرف...
صدای شلیک با ناله دلخراشی فضا را پر کرد؛ مرد چشمانِ درخشانش را بر روی هم گذاشت، قطره ای راهِ خویش را آغاز کرد. مرد نفس عمیقی کشید و حرف آخر را ثبت کرد: اون یه احمق بود اما تو نبودی!