سلام به تو که داری میخونی.....وقتی این نامه رو پیدا میکنی که من از همه چیز گذشتم .. حتی تو
خیلی دلم گرفته.... میخام عقده هام رو سره یکی خالی کنم .... میرم جلوی آیینه میایستم ... خودم رو میبینم به یادت میافتم .. خیلی بی معرفتی که رفتی و دیگه بر نگشتی .. الآن دارم آهنگ مورد علاقت رو گوش میدم ... حالا دیگه تکه شیشه رو گذاشتم رو رگ دست راستو بقیه نامه رو با خونم برات مینویسم و اصلا هم دلگیر نیستم .. الآن دیگه تو هم با من توی آیینه ای ............................ولی نه بازهم خودمم و خودم پس تو کـــــــــــــجـــــــــــــــــــــــایی که ببیـــــــــــــــــــــــــــــــ ...
یه ساعتی میشد که منتظر بود...با نگاه پریشون و مضطربش اینور اونور رو می پایید..دیگه زده بود به سیم آخر .سریع رفت توی خونه و پشت میز کارش نشست.اول کمی فکر کرد و چیزای نا مفهومی زیر لب زمزمه کرد..با حالتی که گویی نتونسته به نتیجه دلخواهش برسه دستش رو طرف کشوی میز برد و کلتش رو از کشو بیرون کشید و روی شقیقه اش گذاشت...کمی مکث کرد گویی جرأت اینکارو نداشت ولی انگشتش رو روی ماشه گذاشت و فشار داد ولی کلت شلیک نکرد .مات و مبهوت به دستش نگاه کرد و زد زیر گریه...
کارگردان:کات کات...عالی بود .........
و اینبار در حال خندیدن بود و دیگر نمیگریست
میلاد ظریف: پنجره را بستم. ماشینى بر روى آسفالت فرش شده خیابان رد شد. چراغ هایش خاموش بود. در زیر ملافه سفید جم خورد. نور قرمز رنگ چراغ خواب چند بار چشمک زد و خاموش شد.سرم را بر روى بالش گذاشتم. و ملافه را تا زیر گردنم کشیدم. نگاهش کردم. سینه اش در زیر ملافه بالا و پائین مى رفت. صداى رد شدن ماشینى به گوش مى رسید. زبانم را لاى دندان پایینى سمت راستم فرو کردم. چیزى لاى دندانم رفته بود و ولى نمى دانستم چه بود. مسواک که مى زدم هم در آینه خوب نگاه کردم ولى چیزى لاى دندانم ندیدم.پاهایش از زیر ملافه بیرون زده بود. گرمم بود. دوباره نگاهش کردم که پشتش به من بود.لبم مى سوخت. با زبان چندین بار رویش رژه رفتم. مثل این که پوست انداخته بود. به غیر از صداى نفس کشیدن او هیچ صدایى را نمى شنیدم. هوس کردم سیگارى بکشم.در بالکن روى زمین نشستم. بدنم لرزشى کرد و آرام گرفت. پک اول را که به سیگار زدم ماشینى آهسته رد شد. فقط چراغ هاى عقبش روشن بود. نسیمى مى وزید.بر روى تخت غلتى زد و پاهایش بین زمین و آسمان ماند. ملافه از روى صورتش به کنار رفت. لبانش بر روى هم چفت شده بود. به ملافه سفید خودم که کنار تخت مچاله افتاده بود نگاه کردم. لبم سوز مى داد. سیگار را همان طور که مى سوخت از بالا به پایین پرتاب کردم. سیگار بین زمین و آسمان بود که پنجره را بستم.ماشینى با سرعت رد شد. چراغ هایش خاموش بود.پاهایش را زیر شکم جمع کرد. چین و چروکه ملافه بیشتر شد. بر روى صورتم دست کشیدم. زبر بود. یادم نمى آمد کى اصلاح کرده بودم. با زبان لاى دندان دنبال چیز نامعلومى مى گشتم که دیگر نبود. شاید از ابتدا هم چیزى نبوده.لبم سوزش داشت.سرم روى بالش بود و نگاهم دنبال گل هاى قالى.چراغ خواب چند بارى چشمک زد و روشن ماند. با سایه دستم بر روى کمد لباسى شکل هاى عجیب و غریبى درمى آوردم.چراغ بى این که نورش کم یا زیاد شود خاموش شد. ماشینى با سرعت رد شد. با چراغ هایى خاموش. شاید هم روشن.
•••
صداى بسته شدن در که آمد از خواب پریدم. چشمانم سوز مى داد. بالش خیس شده بود. دستى به دور دهانم کشیدم. آب دهانم را قورت دادم. دو دستم را بلند کردم. دیگر خبرى از سایه اى بر روى کمد نبود. دست هایم خود به خود به پایین افتادند. کسل بودم. چند ساعت خوابیده بودم؟ به پشت پنجره که رفتم دستش را به داخل ماشین برد. دست دیگرى دستش را گرفت. خندید و از آن سمت سوار ماشین شد. ماشین دو بار استارت زد و با سرعت دور شد. چراغ هایش خاموش بودند. بر روى تخت خودم را ولو کردم. ملافه اش را که تا شده بر روى بالش بود را برداشتم و روى خودم انداختم. در زیر ملافه صداى نفس کشیدن خودم را مى شنوم. بر روى تخت غلت مى زنم. ملافه دورم گره مى خورد. از روى تخت بر روى زمین پرتاب مى شوم.ماشین ها یکى یکى رد مى شوند این بار با چراغ هاى خاموش
برگرفته از miladzarif.mihanblog.com