- هشت حرف...
- چی؟!!!!
- هفت...
- من نمی فهمم!
- شش...
- آخه چرا...؟!!!
- پنج...
- بابک، تو رو خدا..!
- چهار...
- اونو بزار کنار تا...
- سه...
- تقصیرِ من نب...
- دو...
- من.. ،من بهش گف...
- یک...
- گفت طلاق گرف...
صدای شلیک با ناله دلخراشی فضا را پر کرد؛ مرد چشمانِ درخشانش را بر روی هم گذاشت، قطره ای راهِ خویش را آغاز کرد. مرد نفس عمیقی کشید و حرف آخر را ثبت کرد: اون یه احمق بود اما تو نبودی!
سلام به تو که داری میخونی.....وقتی این نامه رو پیدا میکنی که من از همه چیز گذشتم .. حتی تو
خیلی دلم گرفته.... میخام عقده هام رو سره یکی خالی کنم .... میرم جلوی آیینه میایستم ... خودم رو میبینم به یادت میافتم .. خیلی بی معرفتی که رفتی و دیگه بر نگشتی .. الآن دارم آهنگ مورد علاقت رو گوش میدم ... حالا دیگه تکه شیشه رو گذاشتم رو رگ دست راستو بقیه نامه رو با خونم برات مینویسم و اصلا هم دلگیر نیستم .. الآن دیگه تو هم با من توی آیینه ای ............................ولی نه بازهم خودمم و خودم پس تو کـــــــــــــجـــــــــــــــــــــــایی که ببیـــــــــــــــــــــــــــــــ ...