زندگی را دریاب

بهتره که خودت نظر بدی...

زندگی را دریاب

بهتره که خودت نظر بدی...

یادداشتی از زندگی

سلام...

امروز اومدم یه چیزی بنویسم از درس و از شروع کلاسها دیدم من که هنوز شروع نکردم درس رو که بخام چیزی بنویسم.

ایشالا یه دفه دیگه

چیست این افسانه هستی؟

ترا با دهان حقارت دشنام می‌دهند

چون لبانت تر به تبسم بسته است

ترا با باتوم جهل می‌کوبند
چون گیسوانت معطر از بوی رهایی است
ترا در قفس خانه حبس می‌کنند
تا کسی خود را در قرینه چشمانت گم نکند
ترا سنگسار می‌کنند
چون سنگرویان حاکم ، سنگدلان سالیان ستم هستند
ترا مجرم می‌شمارند
جرم تو زیبائی‌ست
و گاهی هم برایت شعار برابری نشخوار می‌کنند
تا ظاهر و موقعیت سیاسی‌شان را حفظ کنند
ولی دیری نمی‌پایید می‌دانم
روزی کلمات تو و من هم وزن خواهد شد
روزی که فریاد من و اشگ تو
فقط از شوق خواهد بود
می‌دانم آنروز می‌آید روزی که
زنان آزادی را در آیینه میهن با مردان قسمت خواهند کرد

عشق بازی ممنوع

محروم مان کردند،

از یکدیگر،

از لذت ها،

از زندگی،

و می گویند:

حرام است...

عشق بازیِ گربه ها را دیده ای؟

گربه ها هم می توانند،

آزادانه،

عشق بازی کنند ،

و از لحظه ها لذت ببرند...

ولی برای ما،

حرام است...

نگاه نکن،حرف نزن،لمس نکن،در آغوش نگیر،نبوس...

آری،

عشق بازی ممنوع،

می گویند:
حرام است...

آری،

فکر می کنند،

که زن و اندامش،

برای فروش آفریده شده...

آری،

اگر مهر بگیرند و پیروی کنند،

از سنت هایشان،

حرام نیست...

آری،

باید بمانیم،

در این زندان نامرئی،

و پیروی کنیم،

از سنت هایشان،

تا کودک بمانیم و نادان،

و شاید،

از گربه ها هم بی ارزش تریم،

برای آنها،

و بی شعورتر...

 

بر من خرده مگیر...

حقیقت تلخ است...