سلام...
امروز اومدم یه چیزی بنویسم از درس و از شروع کلاسها دیدم من که هنوز شروع نکردم درس رو که بخام چیزی بنویسم.
ایشالا یه دفه دیگه
ترا با دهان حقارت دشنام میدهند
چون لبانت تر به تبسم بسته است
از یکدیگر،
از لذت ها،
از زندگی،
و می گویند:
حرام است...
عشق بازیِ گربه ها را دیده ای؟
گربه ها هم می توانند،
آزادانه،
عشق بازی کنند ،
و از لحظه ها لذت ببرند...
ولی برای ما،
حرام است...
نگاه نکن،حرف نزن،لمس نکن،در آغوش نگیر،نبوس...
آری،
عشق بازی ممنوع،
می گویند:
حرام است...
آری،
فکر می کنند،
که زن و اندامش،
برای فروش آفریده شده...
آری،
اگر مهر بگیرند و پیروی کنند،
از سنت هایشان،
حرام نیست...
آری،
باید بمانیم،
در این زندان نامرئی،
و پیروی کنیم،
از سنت هایشان،
تا کودک بمانیم و نادان،
و شاید،
از گربه ها هم بی ارزش تریم،
برای آنها،
و بی شعورتر...
بر من خرده مگیر...
حقیقت تلخ است...