یه ساعتی میشد که منتظر بود...با نگاه پریشون و مضطربش اینور اونور رو می پایید..دیگه زده بود به سیم آخر .سریع رفت توی خونه و پشت میز کارش نشست.اول کمی فکر کرد و چیزای نا مفهومی زیر لب زمزمه کرد..با حالتی که گویی نتونسته به نتیجه دلخواهش برسه دستش رو طرف کشوی میز برد و کلتش رو از کشو بیرون کشید و روی شقیقه اش گذاشت...کمی مکث کرد گویی جرأت اینکارو نداشت ولی انگشتش رو روی ماشه گذاشت و فشار داد ولی کلت شلیک نکرد .مات و مبهوت به دستش نگاه کرد و زد زیر گریه...
کارگردان:کات کات...عالی بود .........
و اینبار در حال خندیدن بود و دیگر نمیگریست
اسکل کردی ما رو؟
سلام. اول عیدت مبارک. دوم اینکه مرسی به وب لاگم سر زدی. خیلی لطف کردین. سوم هم اینکه بابت وب لاگ جدیدتون بهتون تبریک می گم. امیدوارم وب لاگ خیلی موفقی بشه.
شاد باشی.
سلام .. عید شما هم مبارک...خواهش میکنم و خیلی ممنون بابته نظرت...
شاد و سر زنده باشی
سلام علی جان
از لطف نظرتون ممنمون
موفق باشی
سلام علی جون. وبلاگه قشنگی داری و امیدوارم که همین جور زیباتر بشه .... به من هم سر بزن . خوشحال می شم .